محل تبلیغات شما



امروز سومین سال زندگی پربرکت من و همدم تمام شد و وارد چهارمین سال شدیم. 

سه سالی که با خوشی و غصه ،مریضی و تندرستی،دعوا و آشتی ، گریه و خنده ، داد و قربون صدقه، بی پولی و اربابی

این خواب شیرین به پایان رسید ومن چندروز پس از اینکه رسیدم تهران میفهمم که قدر این لحظات ندونستم

امروز یکی از زیباترین نماز صبح های عمرمو تو صحن انقلاب خوندم. 

اینجا خیلی شلوغ بود و هر کسی بازبان خودش دعا میکرد. همین صدای همهمه هارو زیبا کرده بود.

دلم خیلی برات تنگ میشه امام رضا. خییییلی 

هنوز باور نکردم منو طلبیدی چه برسه باور کنم دارم برمیگردم!

پ ن: تو این سفر پدر شوهر مادرشوهرم برامون سنگ تموم گذاشتن و البته پسرم مشتی حسین شد

آبجی عزیزم دوست دارم بهت بگم که من خیلی نگرانتم. خیلی به فکرتم. من نمیخوام نقش بد این قصه داشته باشم اما دلم برات میسوزه. قلبم آتیشه. چرا به فکر خودت نیستی؟؟؟؟ من میگم عمرت برای مردی بذار که لیاقت داره نه این مرد. دوست دارم قضیه مشکل خواهرم بگم ولی میترسم یه آشنا یک در هزار وبلاگم بخونه. فقط اینو بگم آقای ایکس که خواهرم له کردی . زنده میمونم تا له شدنت ببینم. خواهرم تا مرز سکته بردی مطمئن باش به این روز میفتی.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بیت های سوخته fa-lavazem azemayeshgah اهل دل گنبد کاووس